روایتی از مبارزه یک مادر آواره در غزه

صدای انفجار مهیبی را در دیرالبلاح می شنود که مردم برای خرید غذا و اقلام ضروری هجوم میآورند. فلسطینیها در ساختمانهای ویرانشده در اثر حملات هوایی اسرائیل در دیرالبلاح، جنوب نوار غزه، به دنبال بازماندگان میگردند، هر بار که در دفتر خاطراتم مینویسم بیشتر به سختی زندگی در جنگ و غیر قابل پیشبینی بودن آن پی میبرم از حملات هوایی و اخبار مربوط به کشته شدن فردی که می شناسیم تا گزارش بمبگذاری در نزدیکی محل ما گرفته و تلاش روزانه برای تامین آب و اتصال به اینترنت و اما مشکل بزرگ بعدی که غزه را تهدید میکند، بیماریهای عفونی است که در میان محاصره کامل سرو کلهاش پیدا میشود.روز جمعه برای اولین بار از زمان آوارگی خود به دیرالبلاح رفتم تا وضعیت را ببینم و اطلاعاتی را در مورد شرایط آوارگان جنوب جمع آوری کنم. با توجه به حملات هوایی مداوم، از خطرات احتمالی آن آگاه بودم. با این حال همسر و برادرم مرا همراهی کردند تا برای خانوادهمان مواد غذایی بخرند .وقتی آماده رفتن شدیم، به چیزهای زیادی فکر میکردم، اگر بلایی بر سر یکی از ما بیاید، چطور باید امنیت فرزندانمان را تضمین میکردیم، در این فکر بودم که همسرم در حالیکه که منتظر من بود، صدایم زد. ما سفر خود را با پای پیاده آغاز کردیم، زیرا به نظر می رسید که گزینه ایمنتری باشد و ترافیک حداقلی در جادهها داشته باشد.
با پیچیدن به خیابان بعدی، یک انفجار مهیب منطقه را تکان داد و من را پر از ترس کرد. نگرانیهایی که قبل از خروج از خانه داشتم با عجله برگشتند و خانواده بلافاصله با ما تماس گرفتند و از ما خواستند که برگردیم. ما ایستادیم تا دود بلندی که از پس حمله هوایی ایجاد شده بود را تماشا کنیم، خیابان مملو از جمعیتی بود که برای برداشتن وسایل ضروری هجوم میآوردند. ادامه دادیم تا به بازاری رسیدیم که مردم در حال خرید مواد غذایی ضروری بودند. مغازهها از انبوه جمعیت، شلوغ شدند و در این بین برخی از قفسهها خالی شده بودند.
به عنوان یک روزنامه نگار، صحبت کردن با مردم در چنین شرایطی چالش بزرگی است. همه عجله داشتند. متوجه زنی شدم که با فرزندانش وارد بازار شد، فکر کردم مصاحبه با او گزینه خوبی خواهد بود. نزدیک شدم و از او پرسیدم: «آیا آواره هستی یا اصالتاً اهل دیرالبلاح هستی؟» او با لبخند غمگینی پاسخ داد: «آواره شدم» ما با هم دست دادیم و تجربه مشترک خود را به اشتراک گذاشتیم. در طول سفرم افراد زیادی را با داستانهای مشابه دیدم. برخی برای به اشتراک گذاشتن مردد بودند، در حالی که برخی دیگر از این فرصت برای بیان افکار و احساسات خود استفاده کردند. مردم تمام تلاش خود را میکردند تا به زندگی خود ادامه دهند و برای زنده ماندن غذا می خریدند.
در یک نقطه، مردمی را دیدم که در یک مسجد نزدیک پر از آب بودند. سعی کردم با آنها گفتگو کنم؛ اما آنها آنقدر مشغول بودند که نمی توانستند زمانی را برای صحبت کردن بگذارند. در این من هم میان نقش خبرنگاریام و نیاز به جمع آوری آب برای خانوادهام سرگردان بودم. بعد از این ماجرا همسرم گفت آیا حاضرم به خانه برگردم؟ سوال او به من این واقعیت تلخ را یادآوری کرد که همه ما بدون توجه به حرفه خود در یک وضعیت وخیم هستیم. پزشکان، روزنامهنگاران، امدادگران و یا کارمندهای سازمانهای غیر دولتی، همه ما در معرض حمله قرار داریم.
چند ساعت پس از بازگشت به خانه، در حالیکه در مورد چالشهای کنونی که آوارگان جنوب غزه با آن دستوپنجه نرم میکنند، گزارش مینوشتم، خبرهای بدی در مورد بمباران بیمارستان عرب الاهلی منتشر شد که تعداد کشتهشدگان از 400 نفر گذشت. این خبر ما را در شوک عمیق فرو برد و قلبمان از ناباوری این جنایت به تپش افتاد. لپ تاپم را بستم و متن را ناتمام گذاشتم.
غم و اندوه شدیدی که با شنیدن این خبر احساس کردم باعث شد متوجه شوم که این وضعیت چقدر برای مردم غیرقابل تحمل شده است طوری که کلمات هم از بیان این درد قاصر هستند و نمیتوانند به اندازه کافی درد بی حد و مرزی را که این منطقه ساحلی فرا گرفته است را بیان کنند.با پاک کردن اشکهایم و در آغوش گرفتن فرزندانم به محل خوابم پناه بردم. در حالی که بچهها به خواب می رفتند، افکار من با کسانی که در بیمارستان گم شده بودند باقی ماند: خواب بر چشمانم حرام شد.