نقش فمینیسم در نادیده گرفتن نقش مادری و فرزندآوری

ژوليا كريستوا با زناني مواجه است که روحشان بیمار است و او نگران از دست رفتن وجه خیالی، زیباییشناسانه و مادرانه زنان دوره مدرن است. زناني که با از دستدادن اینها و ابتلاء به انواع بیماریهای روانی، روح خود را از دست دادهاند.
وي ادعا دارد كه تأكيدش بر حفظ «نبوغ زنانه» است و میخواهد مادرانگی را بازسازی کند؛ او اقرار ميكند فعاليتها فمينيستي گذشتگان او، نه تنها موقعیت برابر برای زنان به ارمغان نیاوردند و هرگز موفق نشدند زنان را از حاشیهنشینی و سرکوب نجات دهند بلكه موجب شد در دوره كنوني با زناني مواجه باشند كه به غیر از بیگانگی، با سرکوب، نادیده انگاشتن، طرد، اضمحلال، سرگشتگی، تحقیر و خشونت، اضطراب و پریشانی نیز دست و پنجه نرم میکنند.
ژوليا نيز يك فمينيست است از گونه پسامدرن آن، او بدنبال جامعهای است که در آن دو پارگی و تقابل میان زن و مرد وجود نداشته و تعامل جایگزین تقابل شود. اما وقتي به خانواده ميرسد همچون گذشتگان خود در گودالي از تعفن دست و پا ميزند. وي از يك «سرپيچي» صحبت به ميان ميآورد؛ «تخطی از یک ممنوعیت».
اما او زنان را به چه نوع «سرپيچي» تشويق و ترغيب ميكند!. از دید او «سرپیچی» به منزله جابجایی و همآمیزی است: بنابراین امیدوار است نسل سوم به دنبال شیوههایی باشد تا امیال چندگانه زنان را با هم آشتی دهند.
نظريه «آشتي اميال چندگانه زنان» راه حل ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺖ پسا مدرن ﺑﺮاي ﺟﺒﺮان ﺧﻸ ﺟﻨﺴﻲ است. ایریگاری دامنه بروز و کارکرد میل جنسی شامل تمامی اشکال بیان انسانی از جمله ساختارهای اجتماعی میداند. بنابراین مردسالاری جلوهای از کارکرد انرژی جنسی مردانه است و تا زمانی که «زن زنانه» سرکوب شده از بند رها نشده باشد، مردان اختیار نظم موجود را در دست خواهند داشت لذا یکی از راههایی که زنان بالغ میتوانند این توان بالقوه این قدرت درونی را به فعل درآورند به کاربستن همجنس خواهی و خودانگیزی ست.
آﻧﺎن اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ را ﻃـﺮح ﻛﺮدهاﻧﺪ ﻛﻪ آﻳﺎ زﻧﺎن ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺎ وﺟﻮد ارﺗﺒﺎط ﺑـﺎ ﻧـﺎﻫﻢﺟﻨﺲ ﺑـﻪ آرﻣﺎنﻫـﺎي زﻧﺎن ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﻳﺎﺧﻴﺮ؟ لذا حمایت از خانوادههای همجنسگرا در دستور کار فمینسم قرار گرفت و حتی برای داشتن فرزند در بسیاری از کشورها قوانین حمایتی تصویب شده و اخیراً نیز صنایع نوظهوری چون خرید و فروش اسپرم از بانک یا از طریق بنگاهها و مؤسسات پزشکی و حامی، به خصوص در مورد همجنسگرایان زن رواج یافته است. همچنین سازمان ملی زنان آمریکا تلاشهایی را برای شکستن تابوهای موجود درباره همجنسگرایی زنان آغاز نمود، اين رويكرد نتيجه بند 16 کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان به عنوان یکی از اسناد مهم بینالمللی است كه در سال 1979 درخصوص مسائل زنان بهتصویب رسید. این سند برحق یکسان در انتخاب شریک جنسی و ازدواج با رضایت کامل و آزادانه دو طرف ازدواج تصریح مینماید. لزبین فمینیستها در بسیاری از موارد به این ماده استناد نموده است[1].
نظریه «آن دﻳﮕﺮي» در نگاه فمینیسم نظام خانواده را به ناکجاآباد همجنسگرایی کشاند، دکتر کلودیا شاپمن از فعالین حزب سوسیالیست ملّی آلمان، همجنسگرایی را زنگ خطری برای جامعه بشریت دانسته و اظهار میدارد لزبینها خود را زنـان برتـر میداننـد، در حالـی کـه محکـوم به فنـا و نابـودی هستند.
در ﮔﻔﺘﻤﺎن ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﻣﺼﺪاق آن ﻏﻴﺮﻳﺖ ﻣﺮد اﺳﺖ. ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺖﻫﺎ ﺑﺪون ﻓﺮض ﻏﻴﺮﻳـﺖ ﻣﺮد از ﺗﻌﺮﻳﻒ زن و ﺣﻘﻮق زﻧﺎن ﺑﺎز ﻣﻲﻣﺎﻧﻨﺪ. زن ﻫﺮ آن ﭼﻴﺰي اﺳﺖ ﻛـﻪ ﻣـﺮد ﻧﺒﺎﺷـﺪ. آﻧﺎن ﺗﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮدان و زﻧﺎن را ﺑﺴﻴﺎر ﻓﺮاﺗﺮ از واﻗﻌﻴﺖﻫﺎي ﻋﻴﻨﻲ ﻣﻲداﻧﻨﺪ. ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ، ﺗﻔﺎوت زن و ﻣﺮد ﺑﻪ ﻋﺮﺻﺔ ﺗﻘﺎﺑﻞ و ﭘﻴﻜﺎر ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻲﺷﻮد. هرچند که ادعا کنند بدنبال تعامل هستند ولی در عمل در پیکاری هستند که ﻫﺪف آنها در اﻳﻦ ﭘﻴﻜﺎر ﺳﺮﻛﻮب ﻃﺒﻘﻪ ﻣﺮدان ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﺷﺪه اﺳﺖ. لذا تمرکز اصلی و بارز آنها در خانواده و شکستن نظام خانواده است. با ﭼﻨﻴﻦ ﻧﮕﺮش ﺧﺼﻤﺎﻧﻪاي ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺮدان، ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻫﺮﮔﻮﻧـﻪ ﭘﻴﻮﻧـﺪﻫﺎي ﻋﻘﻴﺪﺗﻲ و ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺳﺴﺖ و از ﻫﻢ ﮔﺴﺴﺘﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. ﻣﻬﻢﺗـﺮﻳﻦ ﭘﻴﻮﻧـﺪ زن و ﻣـﺮد ﻋﻠﻘﺔ زوﺟﻴﺖ اﺳﺖ. زوﺟﻴﺖ ﻣﺎﻧﻊ ﺑﺰرﮔﻲ ﺑﺮاي رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺣﻘﻮق زﻧﺎن ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷـﻮد، زوﺟﻴﺖ ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ ﻣﺮداﻧﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ اﻧﻘﻴﺎد زﻧﺎن ﻣﻲﺷﻮد. از اﻳﻦ رو، ﺑـﺮاي ﭘﻴﻜـﺎر ﺑﺎ ﻃﺒﻘﺔ ﻣﺮدان ﻻزم اﺳﺖ ﻋﻠﻘﺔ زوﺟﻴﺖ ﻧﻔـﻲ ﺷـﻮد.
هرچند که ادعا میکنند بدنبال مادرسالاری فاشیستی نیستند و آن را حرکتی خطرناک میپندارند اما در نظریههای خود جامعه را به هرج و مرج میکشانند که ناشی از دیدگاه برتر بینی جنس زن است. در نظریاتشان بدنبال آفرینش جامعه مادینه بیرون از جامعه نرینه هستند. با سیاست حذفی جامعه انسانی خود را متلاشی نمودند.
ژولیا بصراحت اقرار ميكند «قصد من، به طور مشخص، آرام کردن “نبرد تا دم آخر” بین گروههای رقیب است، اما نه به امید آشتی، چون هرچه باشد، تحسین برانگیزی فمینیسم در این است که آن چه را که در چارچوب قرارداد اجتماعی نمیگنجد و حتی مهلک است آشکار میکند بلکه به این امید که بیشترین سیالیت در درون هویت فردی و جنسی رخ دهد نه از طریق طرد دیگری».
ﻫﻨـﺮي ﻣﻜـﻮو، ﭘﮋوﻫـﺸﮕﺮ آﻣﺮﻳﻜـﺎﻳﻲ، ﻳﻜﻲ از دﻻﻳﻞ رواج ﻫﻢﺟﻨﺲﮔﺮاﻳﻲ را ، ﺗﺮوﻳﺞ آﻣﻮزهﻫﺎي ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ در ﺗﻤﺎم ﺳـﻄﻮح ﺟﺎﻣﻌﻪ و ﺑﻪوﻳﮋه در ﺑﻴﻦ زﻧﺎن ﺟﻮان آﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ داﻧﺴﺘﻪ اﺳﺖ. وي ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﻢ را ﺟﻨـﺒﺶ ﻫﻢﺟﻨﺲﺑﺎزي زﻧﺎﻧﻪ ﺧﻮاﻧﺪه اﺳﺖ: »ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﻢ ﻛﻪ ﺗﺤـﺖ ﻋﻨـﻮان »ﺣﻘـﻮق زﻧـﺎن« ﺗﻌﺒﻴـﺮ ﻣـﻲﺷـﻮد، در واﻗـﻊ ﻳـﻚ ﺟﻨـﺒﺶ ﻫﻢﺟﻨﺲﺑﺎزي زﻧﺎﻧﻪ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﺟﻨﺒﺶ زﻧﺎن را ﺑﻪ ﻃﺮف اﻳـﻦ اﻋﺘﻘـﺎد ﻣـﻲراﻧـﺪ ﻛـﻪ اﻳـﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻏﺮاﻳﺰ زﻧﺎﻧﻪ را ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﻲآﻣﻮزاﻧﺪ و اﻳـﻦ ﻏﺮاﻳـﺰ ﺷـﻴﻄﺎﻧﻲ ﻫـﺴﺘﻨﺪ. اﻳـﻦ ﺟﻨﺒﺶ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﻲآﻣﻮزد ﻛﻪ از ﻣﺮدان ﺑﺘﺮﺳﻨﺪ و ﺑﺎ آﻧﻬـﺎ رﻗﺎﺑـﺖ ﻛﻨﻨـﺪ و رﺿـﺎﻳﺖ را ﺑـﻪ ﺟﺎي ﺧﺎﻧﻮاده در اﺷﺘﻐﺎل ﺑﺠﻮﻳﻨﺪ«.
فمينيستها همچنان ﺑر اين ﻋﻘﻴﺪة پايبند هستند كه »ﺳـﺮ ﻧـﺦ ﺳـﺘﻢ ﺑـﺮ زﻧـﺎن« ﻧﻈـﺎم ﺧﺎﻧﻮاده اﺳﺖ، ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪاي ﺷﺎﻣﻞ ﺳﺎﺧﺘﺎري اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻳﻚ اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژي ﻣﻌﻴﻦ ﻛـﻪ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻧﻮادهﺧﻮاﻫﻲ اﺳﺖ. بنابراين ابتدا در پي فروپاشي آن بودند ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺖﻫﺎ ﺑﺮاي ﺗﻀﻌﻴﻒ ﺧﺎﻧﻮاده و ارﻛﺎن آن ﺑﻪ ﺑﻴﺎنﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ روآوردند. ﺧﺎﻧﻪ را به زندان زنان توصيف كردند: »زﻧﺎن ازدواج ﻛﺮده ﺑﻴﺶ از آﻧﻜﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪاي در ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻳﻚ زﻧﺪاﻧﻲ در ﺧﺎﻧـﻪ ﺑﻮدﻧـﺪ«. ﻣـﺎدراﻧﮕﻲ را »ﻛـﺎرﻛﺮدي ﺣﻴﻮاﻧﻲ« دانستند. ﻣﻴﻞ، ﻗﺎﻧﻮن ازدواج را ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮن ﺑﺎزﻣﺎﻧـﺪه از دورة ﺑﺮدهداري ميدانست »ﺣﺎل ﻛﻪ ﺑﺮدهداري ﻣﻠﻐﻲَ ﺷـﺪه اﺳـﺖ ازدواج ﺗﻨﻬـﺎ اﺳـﺎرت واﻗﻌﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه در ﻗﺎﻧﻮن ﻣﺎﺳﺖ. از اﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﻏﻴﺮ از ﻛﺪﺑﺎﻧﻮي ﺧﺎﻧـﻪ، ﻫـﻴﭻ ﺑـﺮدة ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ دﻳﮕﺮي وﺟﻮد ﻧﺪارد«.
ﻫﻤﺴﺮ ﺑﻮدن و ﻣﺎدراﻧﮕﻲ، دو وﺻﻒ زﻧﺎن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪة ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺖﻫـﺎ ﻋـﺎﻣﻠﻲ ﺑـﺮاي اﻧﻘﻴﺎد زﻧﺎن اﺳﺖ و ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻮرد اﻧﻜﺎر واﻗﻊ ﺷﻮد. اﻳﻦ دو وﺻﻒ )ﻫﻤﺴﺮ و ﻣﺎدر ﺑﻮدن( ﺑﻨﻴـﺎد ﻛﺎﻧﻮن ﺧﺎﻧﻮاده اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﻧﻮن ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻋﺎﻣﻞ اﻧﻘﻴـﺎد دروﻧـﻲ زﻧـﺎن، ﺗﻀﻌﻴﻒ و ﻧﺎدﻳﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮد. ﺑﻪ ﻃﻮريﻛﻪ در ﺑﺮﻧﺎﻣـﺔ ﻋﻤـﻞ 125 ﺻـﻔﺤﻪاي ﻛﻨﻔـﺮاﻧﺲ زﻧﺎن در ﭼﻴﻦ 1995)م( از ازدواج، ﻣﺎدري، ﻳﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ اﺳﻤﻲ ﺑﻪ ﻣﻴﺎن ﻧﻴﺎﻣـﺪه اﺳﺖ.
آنها براي گذر از دو امر طبيعي ﻫﻤﺴﺮ و ﻣﺎدر ﺑﻮدن؛ به نظريهپردازي پرداختند و توليدمثل و بچهدار شدن را زير سؤال بردند و آن را عاملي دانستند كه موجب تحميل نقش مادري و همسري ميشود و معتقد بودند زﻧﺎن در ﺑﺮاﺑﺮ ﺧﻮاﺳﺖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺨﺘﺎرﻧﺪ و ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨـﺪ ﭼﻨـﻴﻦ ﻧﻘـﺸﻲ را ﻧﭙﺬﻳﺮﻧـﺪ. ﺑﺮﺧﻲ از آﻧﺎن ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻛﻪ زﻧﺎن ﻓﻘﻂ زﻣـﺎﻧﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺧﻮد را از ﻛﻨﺘﺮل ﻣﺮدان ﺑﺮﻫﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ از ﻗﻴﺪ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﺜﻞ آزاد ﺷﺪه ﺑﺎﺷﻨﺪ. از اﻳﻦ رو، ﺳﻘﻂ ﺟﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﺣﻘﻲ ﺑﺮاي زﻧﺎن ﺗﻠﻘﻲ شد و ﺳـﺎلﻫﺎﺳـﺖ ﻛﻪ ﻓﻤﻨﻴﺴﺖﻫﺎ ﺑﻪ دﻓﺎع از ﺣﻖ ﺳﻘﻂ ﺟﻨـﻴﻦ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪاست.
این نگرش خانمانسوز ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﻢ، ﻫﻤﺎن ﻧﮕﺮش ﺳﻜﻮﻻرﻳﺴﺘﻲ، دﻧﻴﻮي ﻳـﺎ ﻣـﺪرن در ﺣـﻮزة ﻣﻄﺎﻟﻌـﺎت زﻧـﺎن اﺳـﺖ. ﺟﻮﻫﺮة ﻧﮕﺮش ﺗﺠﺪد ﻏﺮﺑﻲ در ﻧﮕﺮشﻫﺎي ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ ﺣﻀﻮر دارد. ﺑﻨﻴـﺎديﺗـﺮﻳﻦ اﺻـﻞ دﻧﻴﻮﻳﺖ ﻣﺪرن، ﻓﺮدﻳﺖ اﻳﻦ ﺟﻬﺎﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻋﺒﺎرت از اﺻـﺎﻟﺖ ﻧﻔـﺴﺎﻧﻴﺖ اﻧـﺴﺎن اﺳـﺖ. ﺟﻨﺒﺶ رﻫﺎﻳﻲ زﻧﺎن در ﻏﺮب از ﻧﻈﺮﻳﻪ ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ ﺟﺰ اﻳﻦ اﻧﺘﻈﺎر ﻧﺪارد ﻛـﻪ ﭼﮕﻮﻧـﻪ ﺑـﻪ ﻓﺮدﻳﺖ ﺧﻮد آﮔﺎﻫﻲ ﻳﺎﺑﺪ. ﺗﻤﺎم ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻣﺪرن ﺑﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﻓﺮدﻳﺖ آﻏﺎز ﻣﻲﺷﻮد و ﺑﻪ ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺧﻮد ﻣﻲرﺳﺪ. ﻓﺮدﻳﺖ، ﻋﺒﺎرت از ﻧﻔﻲ ﻣﺮﺟﻌﻴﺖ ﺟﺰ »ﻣﻦ« و ﺿﺮورت آزادي ﻣﻦ اﺳﺖ. از اﻳﻦ رو، ﻧﺰاع ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ دﻳﮕـﺮي ﻧﻴـﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻧﻴﺰ ﻫﺴﺖ. ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺖﻫﺎ ﺣﺘﻲ ﺑﺎ زﻧﺎﻧﮕﻲ ﺧﻮد ﻧﻴـﺰ ﻣﻨﺎزﻋـﻪ دارﻧـﺪ. با مادری و همسری خود منازعه دارد.
ﻓﺮدﻳﺖ در ﻧﮕﺮش ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻲ، دو اﺻﻞ دﻳﮕﺮ را ﻧﻴﺰ در ﺑﺮدارد: اﺻﺎﻟﺖ ﻟﺬت و اﺻﺎﻟﺖ ﻧﻔﻊ و ﺳﻮد. ﻫﺮ آن ﭼﻴﺰي ﻛﻪ خوشایند نفسانیت ﺑﺎﺷﺪ، اﺻﺎﻟﺖ دارد. ﻟـﺬت دﻧﻴـﻮي، ﻛﻴﻒ ﻧﻔﺴﺎﻧﻲ آنی اﺳﺖ. ﻟﺬت دﻧﻴـﻮي، اﻣـﺮوزي اﺳـﺖ. ﭘـﺲ ﺑـﺮاي زﻧـﺎن ﻓﻤﻴﻨﻴـﺴﺖ اﻣﺮوزي ﺑﻮدن اﺻﺎﻟﺖ دارد. اﻣﺮ ﻣﻨﻔﻌﺖآﻣﻴﺰ آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻮد و ﻧﻔﻊ آن ﺑـﻪ »ﻣـﻦ« ﺑـﺎزﮔﺮدد. ﻧﻔـﻊ و ﺳـﻮد دﻳﮕﺮي ﺑﻲﻣﻌﻨﺎﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﻣﺪرن ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ در ﻧﻔﻊ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان اﺣﺴﺎس ﺷﺮاﻛﺖ ﻛﻨﺪ. اﮔﺮ در اﻳﻦ ﺟﻬﺎن ﺳﻮدي ﺑﺎﺷﺪ، از آن ﻣﻦ اﺳﺖ. دﻳﮕﺮان ﺑﺴﺎن رﻗﻴﺒﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺳﻮد را از ﻣﻦ رﺑﻮدهاﻧﺪ و ﻣﻦ ﭼﺎرهاي از ﺑﻪ ﭼﻨﮓ آوردن آن ﻧﺪارم و اﮔﺮ ﻫﻢ ﺑـﻪ ﭼﻨـﮓ دارم ﻫﻤﻮاره ﺑﺎﻳﺪ در ﺣﺮاﺳﺖ از آن ﻛﻮﺷﺎ ﺑﺎﺷﻢ. ﺑﻪ ﻋﺒﺎرت دﻳﮕﺮ، ﺳﻮد ﻧﺘﻴﺠﺔ ﻛﺎر ﻓـﺮد اﺳـﺖ. ديگران ﻫﻴﭻ ﺳﻬﻤﻲ در اﻳﻦ ﺳﻮد ﻧﺪارﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻓﺮد ﺷﺮاﻛﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻧﻔﻊ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﺷﺪﻧﻲ ﻧﻴﺴﺖ و ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ از آن ﻓﺮد اﺳﺖ.
برپایه این نوع نگرش؛ اندیشهای که در گذشته مادر شدن را پدیده ای توأم با شادی و نشاط و نقطه عاطفی در زندگی میپنداشت، در اثر رسوخ دیدگاههای فرد گرایانه مدرنیستی و فرهنگ سازی فمنیست ها رنگ باخته است. زنان چنین استدلال می کنند در صورت بچه دار شدن فرصتهای تحصیلی و شغلی خود را برای رسیدن به موقعیت برابر با مردان از دست خواهند داد و مانعی است در جهت دسترسی به منابع قدرت و اعتبار اجتماعی. «مادر شدن» و «فرزندآوری» رل فاقد اصالت میدانند با این توجیه که از احساسات و موقعیت هایی سرچشمه می گیرند که در گذشته به زنان تحمیل شده است، و نوعی «وابستگی» ایجاد میکند و مانع فرایند پرتحرک یافتن خویشتن میشود. «خویشتن» از نظر ایشان همان خودی است که باید به نهایت لذت دنیوی برسد. آنان ارزشمندی را در این میبینند که خود را «جامعتر و شرافتمندانهتر» ببینند؛ و این جامع بودن و شرافتمند بودن از نگاه ایشان آنان را چنان مقهور خودبزرگ بینی کرده است که دیگر قادر به کشف هویت شخصی «متعادل»ی نیستند که در محیط اجتماعی خود بتوانند به انتظارات دیگران پاسخ گوید و تجربه لذت آفرین و قدرت بخش مادری در منظومه فکری ایشان جایگاه خود را از دست داده است.
پيش نويس سند كنفرانس پكن، بر «فردگرايي» بيش از خانواده تأكيد نموده است. به گونه اي كه واتيكان را به واكنش شديد واداشته است. سخن گوي واتيكان اظهار داشت: «اتحاديه اروپا در صدد است؛ ديدگاه مذهب نسبت به «نقش مادري» را تغيير دهد؛ و از حقوق و مسئوليت والدين نسبت به فرزندان بكاهد» ماکس استایرنر و سورن کیرکه گارد از فردیت دفاع کردند، و کیرکه گارد با صراحتی بی مانند نوشت «فرد بیش از نوع ارزش دارد» و اعلام کرد که ذهنیت فردی، و معنایی مهمتر از آن یعنی سوبژکتیویته، حقیقت است. کیرکه گارد نوشت که انسان از این رو از جانوران متمایز می شود که همچون فرد وجود دارد. گسترش این نوع فرهنگ و ارزش در جوامع موجب اشاعه ایدهها و ارزشهای زنان غربی در سطح جهان شد تا آنجا که امروز بيشتر زنان جوان، دست كم در چند سال نخست زندگي، ضرورتي براي فرزنددار شدن احساس نميكنند و فرزندداري را مزاحم اشتغال، رفاه و رشد و پيشرفت خود ميدانند. به همين دليل، آنها حتي اگر مشكل مالي هم نداشته باشند، حاضر نميشوند، فرزنددار شوند.
[1] – فرهمند، مریم(1384)، فمینیسم و لیزیبیسم، مطالعات راهبردی زنان.